عصب کُشی

ناگهان می‌گیردم، این صرع لعنتی قلم

عصب کُشی

ناگهان می‌گیردم، این صرع لعنتی قلم

آخرین مطالب

۱ مطلب در تیر ۱۳۹۳ ثبت شده است


سبحان الله، سبحان الله، سبحان الله...

الحمدلله، الحمدلله، الحمدلله...

یا حی یا قیوم، یا حی یا قیوم، یا حی یا قیوم...

چهارده هزار و پانصد و بیست و یک

چهارده هزار و پانصد و بیست و دو

چهارده هزار و پانصد و بیست و سه

امشب و فردا شب و این هفته و این ماه و این فصل و این سال و ...

ثانیه به ثانیه ذکرت را می‌گویم

ذره به ذره فدایت می‌شوم

به پایت می‌افتم

التماست می‌کنم

معبودم، محبوبم

خدایا، پروردگارا

بگو چقدر کافی است؟

چقدر بس است؟

چقدر؟

کِی و کجا قرار است پایان بگیرد؟

چی و چگونه می‌خواهی باشد؟

اصلاً تو بگو، من دیگر گفتنم نمی‌آید

بیا قال قضیه را بکن

نه اینکه صبرم تمام شده باشد، نه

جانم به لب رسیده

به لب

از من بگذر

عبور کن

ببخش

عفو کن

آنی نیستم که تو می‌خواهی

آنی نشدم که تو می‌خواستی

به خودت قسم که نمی‌توانم

نشد که بشود

همینم که هستم

می‌بینی مرا، نمی‌بینی؟

باشد باشد، نشانم دادی،‌ قبول

من باختم،‌ قبول

تسلیم

دست‌‌ها بالا، چشم‌ها پایین

بکش بیرون این خنجرت را

غرقه خون خودم شدم لامصب

بکش بیرون این خنجرت را

جام زهر را سر کشیدم

به صفرم رساندی، صفرِ صفر

هیچ و پوچم الان

مومی در دست تو

بگو چه کنم؟

هان بگو

بگو، بگو، بگو، بگو....

همین

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۳ ، ۰۳:۱۲
مانی