عصب کُشی

ناگهان می‌گیردم، این صرع لعنتی قلم

عصب کُشی

ناگهان می‌گیردم، این صرع لعنتی قلم

آخرین مطالب

۱ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

امانم نمی‌دهد
رهایم نمی‌کند
چسبیده، جدا هم نمی‌شود
این رویاهای پوچ زرورقی
خواب‌هایِ خواب
هر شب و هر شب
شاید
هر روز و هر روز
کسی چه می‌داند
شاید بیداری‌ام را خواب می‌بینم
شاید
فکر می‌کنم خوابم
ولی در اصل
بیدار باشم
کاش کابوس باشد
کابوس‌های خونبار
کابوس‌های گریه‌دار
غم‌دار
اما نیست
هر شب گیر می‌کنم
بین آنچه تصور می‌کنم
و
آنچه تجسم می‌کنم
دچار خودم شدم
نکند خیال می‌کنم که فکر می‌کنم
چرند نگو
تو داری حرف می‌زنی
پس بیداری
ولی آن شب چه؟
آن شب که بیدار بودم چه؟
همان شب که
بیدار بودم و باز هم بیدار شدم
تیغ‌های زهردار چسبناکی دارد
این بختک شبانه
لزج و کش‌دار
باز هم امشب
میزبان پریشانی‌های خودم هستم
همین

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۵ ، ۱۴:۳۱
مانی