عصب کُشی

ناگهان می‌گیردم، این صرع لعنتی قلم

عصب کُشی

ناگهان می‌گیردم، این صرع لعنتی قلم

آخرین مطالب

۱ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

می‌تونست یه صبح باشه مثه بقیه صبحای دیگه

می‌تونست هرطوری دیگه شروع بشه نه اینطوری

می‌تونست حداقل به همون بدی قبل باشه

به همون مسخرگی و چرت و پرتی قبل

امروز صبح با صدای مدیر یا ناظم یا یه خر دیگه استارت خورد

از مدرسه جلو خونه‌مون

جلوی جلوی خونه

زیر بالکن اصن

طوری که قشنگ می‌تونستم جزئیات رو ببینم و بشنوم

صف نامنظم پسربچه‌های ریزه پیزه

با روپوش‌های منظم سورمه‌ای و آبی

کوله‌پشتی‌های نو و رنگ‌وارنگ

کتونی‌های اسپرت و جینگیل‌پینگیل

همه‌رو خوب می‌دیدم

خیلی‌ چیزا فرق کرده بود

اینکه نسل جدید چاق و قدکوتاه شدن

اینکه دیگه خبری از کچلی با شماره چهار نیست

تغییر زیاد بود، غیر از یه‌ چیز

اون ناظم یا مدیر دیوث

همون زشت کثافت خپل

همونی که همیشه تاریخ منفور مونده

همشون مثه همن

سرخورده و عقده‌ای

اصلاح‌نکرده و بوگندو

اینی هم که من می‌دیدم یه گُه بود مثه گُهای دیگه

هنوز هم با همون لحن دیکتاتوری صحبت می‌کرد

پفیوز انگار بچه‌‌های مردم رعیتشن

"ببینید گفته باشما، کسی بخواد شلوغ کنه با من طرفه"

خُ حیوون، اون طفل معصوم با اون چشای وق‌زده چه حس خوبی بهت میده؟

مثلاً تو الان رئیسی؟

الان مدیری؟

حمّال، فکر کردی داری تاثیر شگرف رو ذهن بچه‌ها میذاری؟

میخوای تو دهنا بچرخه که آقای گوز از مدرسه فلان، خیلی جذبه داره؟

مرتیکه عقب‌افتاده درست چهل دقیقه زر زد

می‌دیدم تف از اون دهن متعفنش بیرون می‌زد و می‌پاچید رو میکروفن

چهل دقیقه واسه کسایی که برای بار اولشونه که یه هم‌چین محیطی رو دیدن

یه مشت اراجیف برای کسایی تا مغز استخونشون ترسیده بودن

آخه بی‌ همه‌چیز

خوب تو چشات می‌شه خوند که تو خونه و خونوادت هیچ پُخی نیستی

تو جامعه هم که عن بارت نمی‌کنن

کودکشِ دوزاری

خیلی دلم می‌خواست می‌رفتم جلوش وقتی داشت اون هیکل گندش رو جلو بچه‌هایی که اندازه شوفاژ هم نبودن، با خشونت تکون می‌داد، مثه سگ می‌زدم

همین

امروز یک مهر نود و چهار بود

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۴ ، ۱۲:۵۶
مانی