عصب کُشی

ناگهان می‌گیردم، این صرع لعنتی قلم

عصب کُشی

ناگهان می‌گیردم، این صرع لعنتی قلم

آخرین مطالب

۱ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

ما مثل آن جوش‌های سر سیاهی هستیم که

با یک فشار ساده

زرتی بیرون می‌زنند

زندگی ما را از دو طرف می‌فشرد

دو طرف چرا؟

چهار طرف

اصلاً از همه طرف

آنقدر فشارت می‌دهد که

زرتی بترکیم

بیرون بریزیم و بمیریم

فشارمان می‌دهد تا از روی صورتش پاکمان کند

ما را پاک کند

ما جوش‌های سر سیاه را

مایی که زیبایی‌اش را به هم ریخته‌ایم

زندگی، این پیر پسر مفلوک

روبروی آینه می‌ایستد

نیم نگاهی به خودش، نیم نگاهی به ما

به ما جوش‌های سر سیاه

یکی از بهترین‌هایمان را برمی‌گزیند

یکی از سر سیاه‌ترینمان را

آنها که بزرگ‌ترند، دیرتر می‌میرند

دردناک‌تر می‌میرند

وقتی می‌میرند

وقتی می‌ترکند

گریه زندگی را در می‌آورند

کاش من آن

بزرگ‌ترین جوش سر سیاه زندگی باشم

همین

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۴ ، ۱۶:۳۴
مانی