عصب کُشی

ناگهان می‌گیردم، این صرع لعنتی قلم

عصب کُشی

ناگهان می‌گیردم، این صرع لعنتی قلم

آخرین مطالب

۱ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

کاری به بقیه ندارم

من دیگر اینجا نمی‌مانم

باید بروم مریخ

زمین دیگر جای من نیست

می‌روم دیگر پشتم را هم نگاه نمی‌کنم

دور می‌شوم

هزاران کیلومتر

میلیون‌ها کیلومتر

نمی‌دانم، خیلی دور می‌شوم

زمین دارد خُلقم را تنگ می‌کند

هوایش برایم سنگین است

سبزی‌هایش، به چشمم زرد می‌آید

آبی‌اش، سیاه است

و مدت‌هاست دیگر سفیدی ندارد

می‌روم و از دار دنیا

فقط سر رسیدم را می‌برم

همین

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۴ ، ۱۱:۵۹
مانی