عصب کُشی

ناگهان می‌گیردم، این صرع لعنتی قلم

عصب کُشی

ناگهان می‌گیردم، این صرع لعنتی قلم

آخرین مطالب

۱ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است


گاهی آنقدر فشارت می‌‌دهد که بمیری
ولی
نمی‌خواهد که بکشدت
عذابت می‌دهد
شکنجه
زجر
آری زجرت می‌دهد
ولی مرگی در کار نیست
و ای کاش که بود
وقتی طغیان کرد
وقتی به خروش آمد
وقتی اوج گرفت
وقتی جنون‌آمیز به تو رسید
درونت می‌نشیند
آرام می‌گیرد
او آرام می‌گیرد
غم درون تو آرام می‌‌گیرد
آرام که شد
رام که شد
تو را ملعبه‌اش می‌کند
تو را می‌رقصاند
خراش خراش
ریز به ریز
تکه به تکه
موی به موی
نابودت می‌کند
دریغ که مفری نیست
راهی نیست
نیست که نیست
باید ماند و ساخت
شاید بهتر آنکه
باید ماند و سوخت
همین
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۵ ، ۱۲:۳۲
مانی