عصب کُشی

ناگهان می‌گیردم، این صرع لعنتی قلم

عصب کُشی

ناگهان می‌گیردم، این صرع لعنتی قلم

آخرین مطالب

۱ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

خواب دیدم

خوابی مبهم و نامفهوم

با اعوجاج و تزلزل

دیدم سقوط کرده‌ام

پرت شده‌ام وسط یک مجتمع مسکونی

چیزی مثل یک شهرک

شهرکی بزرگ و خلوت

خیلی خلوت

تقریباً هیچ‌کس را نمی‌بینم

اما عجیب است، بی‌شمار نگاه موزیانه را که سمتم نشانه‌ رفته‌اند را حس می‌کنم

این شهرک، با ساختمان‌های بتونی طوسی رنگ محیط شده است

خوب که دقت می‌کنم، متوجه چیزی می‌شوم

این ساختمان‌های بتونی طوسی‌رنگ، سکنه ندارند

نه چراغ روشن و نه صدای نوزادی

حتی لباسی هم روی بالکن‌ها نیست

هوا در حالتی بدون تغییر وامانده بود

هر ساعت و ثانیه فرقی نمی‌کند، همیشه غروب است

نه روشن‌تر می‌شود نه تیره‌تر

با ابرهایی تنومند‌، به رنگ آبی کبود

بوی ماهی مرده هم می‌آمد

کوچه‌ها و خیابان‌ها خیس بودند

وسط شهرک، وسایل بازی بچه‌ها را می‌بینم

بی‌مشتری و زنگ‌زده

صدای بم و ناپیدایی از دور پخش می‌شود

به نظر یک مراسم مذهبی به زبان روسی است

نمی‌دانم چرا ولی حس می‌کنم یک پیرمرد معلول دارد آن را گوش می‌دهد

نزدیکش می‌شوم

پیرمردی است معلول

پشت به من دارد

روی ویلچر لم داده

برمی‌گردد

خودم بودم

همین

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۳ ، ۱۷:۲۵
مانی