عصب کُشی

ناگهان می‌گیردم، این صرع لعنتی قلم

عصب کُشی

ناگهان می‌گیردم، این صرع لعنتی قلم

آخرین مطالب

برای من یادآور هیچ خاطره‌ای نیست

اول مهر را می‌گویم

نه خاطره‌ای نه نقطه عطفی

نه هیجانی

نه شوقی

نه ترسی

هیچی

نه حتی چیزی که این روز را با بقیه روزهایم متمایز کند

فقط یک 24 ساعت دیگر        

که مرا از روزمرگی تابستان به روزمرگی مدرسه وصل می‌کند

البته بی‌خاطره‌ی بی‌خاطره هم نیستم

داد و بیداد معلم را یادم می‌آید

قلدربازی‌های ناظم را یادم می‌آید

منم‌ منم‌های مدیر

بچه‌بازی‌های سرایدار

اراجیف مبصر الدنگ کلاس

ناز و کرشمه دبیر پرورشی

زر زرهای بچه ننه‌ها

دعوای قلچماق‌ها

 و البته رفقایم را

غالبا پشیزی برایشان ارزش قائل نبودم

راستش آنها هم درباره من اینطوری بودند

هنوز نمی‌دانم حکمت نسخ‌کشی روز اول مدرسه چه بود؟

قرار بود گوشی دست چه کسی بیاید؟

چرا هیچ معلمی روز اول مدرسه نخواست که محبوب شود؟

من از اول مهر متنفر نیستم

سعی می‌کنم تنفرم را جای دیگری خرج کنم

حداقل یک جایی که ارزشش را داشته باشد

همان بهتر که اول مهر برای من یک تاریخ باشد

یک 24 ساعت دیگر              

که مرا از روزمرگی تابستان به روزمرگی مدرسه وصل می‌کند

همین

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۶ ، ۱۳:۱۳
مانی

و خون

ترکیب گلبول‌های سفید و گلبول‌های قرمز نیست

خون

ترکیب خاطرات سیاه و دردهای بنفش است

جزای نقدی برای کیفرخواست زندگی

تنها طلب ما از عدن

وام مادام‌العمر ازلی

رگ‌ها

رودهای سربه‌زیر و میزبانان درازمدت نجاست

شاید، جراتی، شجاعتی، تیغی، بر رگی، فورانی، آرامشی و خوابی

همین

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۶ ، ۱۲:۰۸
مانی
سلام خدا
نمی‌دانم اسم کوچک شما چیست
اما مادرم گفته خدا
من هم می‌گویم خدا
اما تلویزیون می‌گوید ذات اقدس الهی
من همان خدا را بیشتر می‌پسندم
پس دوباره سلام
سلام خدا
امیدوارم حالتان خوب باشد
من همیشه از شما چند سوال داشتم
اول اینکه شما، آقای خدا، شب‌ها کجا می‌خوابید؟
یعنی منظورم این است که بیشتر دوست دارید کجا بخوابید؟
مادرم می‌گوید شما آن بالا بالاها هستید
شاید نزدیک ماه
از ماه که بالاتر نداریم، داریم؟
من یک بار با دوربین دوستم، ماه را دیدم
دوستم به من گفت ماه خیلی بالا است
فکر می‌کنم آنجا خیلی نرم نباشد
سوال دیگرم این است که غذای مورد علاقه شما چیست؟
مادرم می‌گوید خدا غذا نمی‌خورد،‌نیاز ندارد
من به مادرم نگفتم
اما فکر می‌کنم اگر دو سه روز غذا نخورید،‌می‌میرید
نکند الان شما،‌آقای خدا،‌مرده باشید؟
آخر پدرم وقتی عصبانی است می‌گوید شما ما را ول کردید
راستش من هم فکر می‌کنم شما ما را ول کردید
اگر ما خدا داشتیم اینقدر مشق‌هایمان سخت نبود
اگر ما خدا داشتیم که حداقل یک بار شام می‌آمد پیش ما
تازه اگر ما خدا داشتیم مردم اینقدر الکی نمی‌مردند
شما، آقای خدا، اگر دارید این نامه را می‌خوانید
و اگر از گشنگی نمردید
بدانید که من از دست شما عصبانی هستم
همین
۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۶ ، ۰۹:۴۱
مانی

نوزاد که بودیم،
شاش و پی‌‌پی و قاقا لی‌لی
بزرگ‌تر که شدیم،
اسباب‌بازی و شکلات و خاله‌بازی
بعد از اون،
بستنی یخی و توپ پلاستیکی و دکتر‌بازی
بعدش،
کارتون و دوچرخه و زنگ مردم
حول و حوش نوجوونی،
صدای دو رگه و دختر همسایه و تنهایی ماهواره
دبیرستان،
دندون عقل و رفیق و سی‌دی بازی
یه کم جلوتر،
شب نیومدن و پارک جمشیدیه و درد عشق
قبل دانشگاه،
فلسفه قرمه سبزی و سودای چگوآرا و عرفان فهیمه رحیمی
حین دانشگاه،
شور جوانی و حزب سیاسی و اکیپ بازی
بعد دانشگاه،
بی کاری و بی پولی و بی آری
سپس،
زن و زندگی و بچه
تو چلچلی،
کتاب و پختگی و مرد خانواده
تو میانسالی،
نوه و سفر درونی و نصیحت بازی
پیری،
مسجد و تسبیح و نماز غفیله
و بالاخره بعد مردن
حلوا و ارث و دله دزدی
خوبِ خوب گفتم
خلاصه خلاصه
یعنی کلاً تغییری نداریم
تغییر که هیچی
حتی پسرفت هم نداریم
اصلاً هیچی نداریم
یه نوزادیم که
 فقط با زمان گند‌ه‌تر میشه
همین
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۶ ، ۱۹:۵۶
مانی

تا حالا لُپای خدا رو ماچ کردی؟
من کردم.
یه بار.
لپای سرخ تپلی
که روشون ریش نرم و سفید در اومده بود.
می‌گفت شما پیرم کردین.
یادمه سر چاربرگ بردمش.
قرار گذاشتیم اگه اون برد،
من واسش یه آب‌ معدنی بخرم.
اما اگه من بردم،
یه ماچ محکم از لپاش بگیرم
هم چپ هم راست.
یادمه بهش گفتم:
آخه دو نفری که نمی‌شه.
گفت: می‌شه. من می‌گم. می‌شه. بشین. نترس.
خلاصه شروع کردیم.
باهوش‌تر از اونی بودم که فکر می‌کردم.
سه تا دست اول و بردم.
دست چهارم رو اون برد.
پنج تا هشت رو هم من بردم.
دست نهم رو اون برد.
تا اینجا احتمالاً من هف خاج بودم.
ده و یازده و بالاخره تموم شد.
شروع کردیم به شمردن.
دیدی؟ من هف خاجم.
همه رو من داشتم.
ده لو و همه سربازا.
اما...
بازم 19 تا می‌رفتم
از اول شمردم
16-17-18 اینم نوزده.
گفتم چی تو دستت مونده؟
یه کارت داشت.
گفت: تو بردی. ماچم نمی‌کنی؟
گفتم: چرا. ولی اول کارتتو نشون بده.
همون یه کارتشو نشون داد.
آس دل!
همین

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۶ ، ۰۱:۵۰
مانی

نخیرم

کی گفته؟
هیچم زندگی الکی و مسخره نیس
خیلی هم بی‌نظیره
یعنی واقعاً بعضیا اینارو نمی‌بینن؟
لذت سیب زمینی سرخ کرده با سس هزار جزیره تند
لذت چایی پررنگ بعد از تخم آفتابگردون موقع فوتبال
لذت بستنی مگنوم ساعت 12 شب و تحلیل وقایع بعد از اون
لذت ذرت مکزیکی با پنیر گودا و کره گیاهی تو ظرفای متوسط
لذت باقالی داغ با سرکه و گلپر نمک تو زمستون پیرزن کُش
لذت چپیدن زیر پتو وقتی کولر رو دور تنده
لذت ماچ کردن چونه نوزادا
لذت آب انار دنگی دونگی
لذت چهار زانو نشستن زیر دوش حموم
لذت شیر کاکائو کیک بعد استخر
لذت گاز زدن وسط بیسکوئیت رنگارنگ
چمیدونم. هزارتا لذت دیگه
هر کی میگه زندگی بده، خره!
همین
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۶ ، ۰۹:۵۴
مانی

هی با توام.
می‌فهمی؟
زندگی. آی زندگی الاغ، صدامو می‌شنوی؟
سرتو بالا بیار می‌خوام یه چی بهت بگم برم.
بیار بالا اون سرتو.
با من بازی نکن.
اهلش نیستم.
نه اهلشم نه آدمش.
می‌گیری چی می‌گم یا نه؟
جنبش رو ندارم. تحملشم ندارم.
دس از سرم وردار.
باشه؟
تو به کیش خودت منم به کیش خودم.
چیکارم داری اصن؟
بذار تو خودم باشم.
خودم با خودم.
خودم و دنیای خودم.
راستی تو مگه خودت دنیا نداری؟
های زندگی. می‌گم مگه دنیا نداری تو؟
چرا ول می‌گردی؟
واقعن دنبال چی هستی؟
با کی کار داری؟
کجا رو گرفتی؟
یا خودتو معرفی کن یا قطع می‌کنم.
همین

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۱:۱۱
مانی

حقیقت اینه که هیچ‌وقت رویا نداشتم

هرچی داشتم خواسته‌های بزرگ بود

ماشین خونه پول پول پول

اما رویا نبود

هرچی بود قابل شمارش بود

فکرکردنی بود

منطقی بود

دیدنی بود

شهودی بود

بود

یعنی چیزی نبود که نباشه

لذت رویا هم خواستن چیزیه که نیست

فکرکردنی نیست

منطقی نیست

دیدنی نیست 

شهودی نیست

اما یکی داشتم

یک رویای واقعی

دقیقاً همون یکی

اولی و آخری

یادمه کتابی داشتیم که توش تصویر خاصی بود

تصویر یک ابر انسان‌نما

ابر سفید گل‌کلمی

نمی‌دونم چرا تو اون دوران

همش فکر می‌کردم

خدا این شکلیه

اولین و آخرین رویام این بود

متاسفانه بود

یادمه خیلی بهش فکر می‌کردم

خدای باحالی بود

و من

در حسرت رویا، هنوز با خواسته‌های بزرگ

درگیرم

همین

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۶ ، ۱۶:۴۱
مانی

از وقتی پیر شدی،‌حافظت عجیب ضعیف شده
قبلا گفته بودی اگه چیزی ازم می‌خوای، هی بگو
اونقدر که جونت در بیاد
منم چون چیزی ازت می‌خوام هی می‌گم
البته هنوز جونم در نیومده
از اوناشم که سیریشن
ببین آقاجون
بنده قرار نیست اندازه شما عمر کنم
در جریانی که
من آدمم
الف دال میم
آدم
چیزی رو برات تداعی می‌کنه؟
یادت نیومد؟
همونی که اغلب دهنشو سرویس می‌کنی
نه؟
بابا اونی که خیلی باهاش حال نمی‌کنی
افتاد؟
چمی‌دونم. همون که روش رنگ سیاه پاشیدی
خواستم بگم
صبر من در مقیاس بشره
حوصله‌دون ما آدما از نعلبکی کوچیک‌تره
ای بابــــا
استاد من عزیز من
مگه نگفتی بخواه
بیاه
خواستم
به اسمت با بند بند وجودم خواستم
اوووه خیلی وقته می‌خوام
اینجاشو نگفته بودی که طرف باس بسوزه
ریز ریز شه
دون دون شه
له شه
ان شه
گه شه
بشم حله؟
تا این حد راضی می‌شی؟
دِ بده لامصب
لا اقل سری به نشانه تاییدی
ابرویی چشمی چیزی
ببینم داری منو؟
اصلا هستی؟
صدا مو می‌شنوی؟
زنگ رو درست زدم؟
شماره غلط نیست؟
علو؟
منزل خدا...؟
همین

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۵ ، ۱۶:۴۲
مانی

گاهی آنقدر فشارت می‌‌دهد که بمیری
ولی
نمی‌خواهد که بکشدت
عذابت می‌دهد
شکنجه
زجر
آری زجرت می‌دهد
ولی مرگی در کار نیست
و ای کاش که بود
وقتی طغیان کرد
وقتی به خروش آمد
وقتی اوج گرفت
وقتی جنون‌آمیز به تو رسید
درونت می‌نشیند
آرام می‌گیرد
او آرام می‌گیرد
غم درون تو آرام می‌‌گیرد
آرام که شد
رام که شد
تو را ملعبه‌اش می‌کند
تو را می‌رقصاند
خراش خراش
ریز به ریز
تکه به تکه
موی به موی
نابودت می‌کند
دریغ که مفری نیست
راهی نیست
نیست که نیست
باید ماند و ساخت
شاید بهتر آنکه
باید ماند و سوخت
همین
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۵ ، ۱۲:۳۲
مانی